اولین روزهای مهد کودک

اولین روزهای مهد کودک

اولین روزهایی که فرزین جون رو گذاشتیم مهد چقدر من و بابایی اش استرس داشتیم که چیزیش نشه، غذا خوب بخوره و ...
این نوشته یکی از نامه هایی است که من با عجله برای خاله زهراش نوشتم
یادمه از دانشگاه تا مهد کودک را با اشتیاق طی می کردم تا عزیزم رو در آغوش بکشم
تووی سرمای پاییز و زمستان تمام عشقم این بود که بغلش کنم و بیارمش خونه و توی مسیر قاب صورتش رو که از لای کلاهش بیرون بود غزق بوسش می کردم
چه دنیای شیرینی
تاریخ : 24 شهریور 1392 - 07:56 | توسط : فرزین | بازدید : 2563 | موضوع : فتو بلاگ | 19 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی